قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
 این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
 گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
 من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
 به گل روی تواش در بگشایم ورنه
 نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
 گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
 بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
 با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
 هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
بی بهار است مرا شعر بهاری ،‌آری
 نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو
 دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
 غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو
*
 این بار تیر مرگ به افسونت ایستاد
 وقتی که چشم های تو ،‌فرمان ایست داد
 بوی کدام برگ غنیمت شنیده بود
 این باد فتنه دست به غارت که می گشاد
شیرازه ی امید ،‌که از هم گسسته شد
 یک برگ نیمسوز به دست من اوفتاد
 نامت سیاه مشق ورقپاره ی من است
 هم رو سفید دفتر سودا از این سواد
 تا کی هوای من به سرت افتد و مرا
 با جامه های کاغذی ام آوری به یاد
 در بی نهایت است که شاید به هم رسند
 یکروز این دو خط موازی در امتداد
 تا خویش را دوباره ببینم هر آینه
 چشم تو باد و آینه ی دیگرم مباد
 بر جای جای دشنه ی او بوسه می دهم
 هیچم اگر چه عشق جز این زخم ها نداد
 غمگین در آستانه ی کولاک مانده ام
 تا کی بدل به نعره شود مویه های باد

*
اگر چه خالی از اندیشه ی بهارنبودم
 ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
 یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
 که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم ؟
به یک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
 به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم
 به شور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
 که بی تو هرگز از این پیش ،‌سوگوار نبودم
 خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم
 تو عشق بودی و سنگین می آمدی و کجا بود
 که در مسیل تو ، ای سیل بی قرار نبودم
 مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
 اگر نبود ،‌ به دیواره های غار نبودم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد